جدول جو
جدول جو

معنی سه لنگ - جستجوی لغت در جدول جو

سه لنگ
نوعی صدای ته حلقی که به هنگام کارهای گروهی در مزارع، هم چون
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سه لنج
تصویر سه لنج
لب شکری، کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد، لب شکافته، شکرلب، سلنج، سه لب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته رنگ
تصویر ته رنگ
نخستین رنگ که نقاش به در و پنجره یا دیوار می زند، آستر، در هنر نقاشی رنگی که ابتدا بر روی تابلو می زنند و سپس رنگ های اصلی را به کار می برند، کنایه از اثری خفیف و اندک از هر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه کنج
تصویر سه کنج
گوشه، زاویه
فرهنگ فارسی عمید
(سِ لَ بَ / بِ)
لب شکری. آنکه یکی از دو لب زیرین یا زبرین او شکافتۀ مادرزاد باشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به سه لب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
دهی است از دهستان فریمان شهرستان مشهد. دارای 191 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، بنشن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ لَ)
کنایه از کسی یا چیزی که در جایی باشد واز آن برآمدن نتواند. (آنندراج). کسی یا چیزی که درجایی باشد و از آن نتواند خیزد. (فرهنگ فارسی معین). اسب یا آدمی که لنگی او مزمن و کهنه باشد. (گنجینۀ گنجوی ص 128). که از دیرباز لنگ باشد:
سمندر چو پروانه آتش رو است
ولیک این کهن لنگ و آن خوش رو است.
نظامی (از آنندراج).
فلک با اینهمه ناموس و نیرنگ
شب و روز ابلقی دارد کهن لنگ.
نظامی (از آنندراج).
نفس بردار از این نای گلوتنگ
گره بگشای از این پای کهن لنگ.
نظامی.
برای دفع این دزد کهن لنگ
فلاخن وار خواهم یک بغل سنگ.
محمدصالح رافع (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ هَُ)
دهی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار. واقع در 36هزارگزی شمال خاوری بستک با 489 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سِ بُ نِ)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 300 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات، برنج، صیفی، کنجد. شغل اهالی زراعت است. ساکنین از طایفۀ عرب میان آب میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ژِ ءِ لُ)
نام شهری به استرالیا (در ویکتوریا) دارای 42000 تن سکنه. مرکز کارخانه های پشم بافی و بندری تجارتی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از سه لو
تصویر سه لو
ورقی که دارای سه خال است
فرهنگ لغت هوشیار
کسی یا چیزی که در جایی باشد و از آن نتواند بر خیزد: سمندر چو پروانه آتش رو است ولیک این کهن لنگ و آن خوش رو است. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
آستر رنگی کم رمق که بوسیله آن جای عوامل و عناصر یک تابلو مشخص میشود. نقاش بروی ته رنگ رنگ اصلی را قرار میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه لا
تصویر سه لا
آن چه که دارای سه لاباشد سه تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته رنگ
تصویر ته رنگ
((تَ. رَ))
آستر، رنگی که ابتدا به روی تابلو می زنند و بعد رنگ اصلی را به کار می برند
فرهنگ فارسی معین
زاویه، گوشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سنگی که با آن اشیای آهنی برنده را تیز کنند، سنگ چاقو تیزکنی
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب بلند و شاخه دار که از آن برای چیدن میوه استفاده کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
نزاع سگان
فرهنگ گویش مازندرانی
درگیری سگ ها، درگیری دو درنده
فرهنگ گویش مازندرانی
سه پایه ی فلزی
فرهنگ گویش مازندرانی
آگراس از انواع پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
بخشی از زمین های جلگه ای در التپه ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پشتکوه ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک استخوان گاو و گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ی شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی
پا دراز و لاغر، پای چوبی، آوست، نام پرنده ای مهاجر
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ زیرین آسیاب
فرهنگ گویش مازندرانی
ناخن پشت پای پرندگان که برای حمله یا دفاع به کار رود، زایده
فرهنگ گویش مازندرانی
زردپی مچ پا در بالای پاشنه، ماهیچه ی پا، مچ، مچ پا
فرهنگ گویش مازندرانی
تیرک، ستون
فرهنگ گویش مازندرانی
دو شاخه ی متصل به سبد و زنبیل میوه چینی
فرهنگ گویش مازندرانی
ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
په سنگ
فرهنگ گویش مازندرانی